دانلود معماری دیکانستراکشن 30 صفحه به صورت ورد
مقدمه
در بررسی آثار معماری در ادوار مختلف تاریخ میتوان به رابطهی مستقیم و عمیق بین نحوهی نگرش و ایدئولوژی بشر نسبت به هستی و اعتقادات او و به طور كلی آن چه را فرهنگ مینامیم و آنچه كه به عنوان اثر معماری عرضه مینماید پی برد.
به این معنی كه نحوه ی تفكر و تفسیرانسان از هستی در شكلگیری معماری او به شدت تأثیرگذار بوده است. به عبارت دیگر آن چه به عنوان كالبد معماری شكل میگیرد، متأثر از كیفیات روحی است، كه خالق آن اثر مدنظر داشته است درست به مثابهی نقاشی كودكی كه از روی آن میتوان به نحوه تفكر و حالات روانی كودك در هنگام خلق نقاشیاش پی برد.
مقارن با تحولات عظیمی كه در چند قرن اخیر در حوزهی تفكر صورت گرفته است، معماری نیز دستخوش دگرگونیهایی گردیده كه باز خورد آن را میتوان در تعدد سبكها مشاهده كرد. به این معنی كه، این معماری است كه آن تفكرات را توصیف میكند.
هر تفكر جدید و یا نظریه ی علمی تازه باعث ایجاد سبكی نو در معماری شده است.
مطالعه حاضر، كه به عنوان تحقیق درس «آشنایی با معماری معاصر» صورت گرفته است در نهایت چنین نتیجهی كلی را استنباط نموده است.
در این مطالعه، ابتدا مقدمات فلسفی مرتبط با موضوع بررسی شده، آنگاه در بخش دوم و سوم به تعریف سبكهای دیكانستراكشن و فولدینگ در معماری پرداخته شده و بخش چهارم به مقایسهی این دو سبك اختصاص یافته است.
در بخش پنجم نیز نتیجهگیری و جمعبندی موضوعات مورد بحث درج گردیده و نهایت آن كه فهرست منابع مورد استفاده در پایان آورده شده است.
باید توجه كرد كه در جای جای این تحقیق به ویژه در بخشهای مقایسه و نتیجهگیری از برداشتهای فردی استفاده شده است.
به این معنا كه پس از مطالعه منابع، آنچه به عنوان برداشت فهمیده شده درج گردیده است.
«هرچند كه در بعضی از موارد از نقل قولهای مستقیم نیز استفاده شده است»
بخش اول – مقدمات فلسفی
قبل از بررسی ویژگیهای معماری دیكانستراكشن (Deconstruction) و فولدینگ (folding) ابتدا باید به فلسفهای كه این دو نوع معماری از آن ملهم گردیده اشاره كنیم.
فلسفه ی هر دو نوع سبك شباهتهای بسیار زیادی دارد و اندك تفاوت بین فلسفه ی آنها در بخش چهارم (به عنوان تفاوت دو سبك) آورده شده است.
مكتب ساختارگرایی (ساختگرایی – structuralism) كه در نقطهی مقابل با دیكانستراكشن قرار دارد، به عنوان یك روش تجزیه و تحلیل، در ابتدا توسط فردیناند سوسور (F. Desaussure – 1857 – 1913) در زبان شناسی وارد و گسترش پیدا كرد.
ساخت گرایی ریشههای خودش را به طور مستقیم در هرمنوتیك دارد.
هرمنوتیك كه در آن به بررسی شناخت و فهم و تفسیر متن میپردازد، ابتدا در زبان شناسی مطرح بود، اما در فلسفه، روانشناسی، جامعهشناسی نیز گسترش یافت. در اینجا متن دیگر متن موردنظر زبان شناسان نیست بلكه متن به مثابهی هستی و پدیدههای عالم است.
ساختگرایان در هر پدیده، عناصری مرتبط با یكدیگر مشاهده میكنند و در پی بررسی قوانین حاكم بر این روابط هستند.
پیدا كردن ساختها در مواردی مانند قواعد خویشاوندی، اساطیر، مناسك اجتماعی، هنرها، تغذیه و... هدف اصلی ساختگرایان است.
از دیدگاه ساختگرایان پدیدههای انسانی در حكم مجموعه عناصری هستند كه تحت تأثیر قوانین حاكم بر آن پدیدهها، با یكدیگر در رابطه هستند.
به عبارت دیگر وقوع پدیدهها (پدیدههای انسانی) از ساحت ناخودآگاه انسان( رویدادهایی كه به ظاهر فراموش شدهاند اما ناخودآگاه در ذهن باقی میمانند و زندگی فرد را تحت تأثیر قرار میدهند، علتهایی كه وجود دارند، اما آشكار نیستند.) نشئت میگیرد و چون انسان در انجام این امور آگاهانه عمل نمی كند با بررسی این پدیدهها (و حالت تكراری حاكم بر آنها) میتوان قوانینی استخراج كرد كه در موارد مشابه هم صادق باشند. (استدلال استقرایی) به طور خلاصه ساختگرایی یك نظریهی روش شناختی است كه در آن میتوان هر مسألهای را مورد بررسی قرار داد و قوانین حاكم بر آن مسائل را استخراج و از آن قوانین در جهت پیشبینی مسائل بهره جست.ساختار گرایان معتقدند ، بخش بزرگی از آگاهی های ذهن بشر به صورت نا خوداگاه است ، به دیگر سخن مفاهیمی در زندگی اقوام گذشته وجود داشته ، که در زندگی انسان معاصرهم وجود دارد وما از این مفاهیم بعنوان ((کهن الگوها )) یاد می کنیم .
ساختگرایی، نقدی بر فلسفه و اندیشه مدرن بود كه در آن تمامی پدیدههای انسانی از دیدگاه عقل بشر مورد بررسی قرار میگرفت و نقش عوامل ناخودآگاه (مانند تأثیرات فرهنگ، قومیت و..) در بررسی آن پدیدهها نادیده گرفته میشد.
از سوسور زبان شناس سویسی و استراوس (claude levistrauss – 1908- ) مردم شناس فرانسوی میتوان به عنوان نظریه پردازان این مكتب نام برد.
در نیمهی اول قرن بیستم، از سوی ژان پل سارتر (1980 – 1905) فیلسوف فرانسوی فلسفهی( اصالت وجود) (اگزیستانسیالیسم) مطرح گردید.
سارتر معتقد بود هر فرد ماهیت خویش را شكل میدهد، هیچ دو فرد یا پدیدهی مشابهی وجود ندارد و بنابراین تجزیه و تحلیل ساختی كه مبتنی به روش استدلال استقرایی (كشف قوانین و نظم موجود در پدیده از طریق مشاهده و بررسی تكرار آنها) است مردود است.
به این ترتیب فلسفه اصالت وجود (به مثابهی پایه مكتب دیكانستراكشن) نیز ریشه در هرمنوتیك و نحوهی تفسیر پدیدهها دارد با این تفاوت كه پیروان ساختارگرایی معمولاً متن مداراند، یعنی به متن توجه میكنند تا مؤلف آن ولی پیروان مكتب دیكانستراكشن مفسرمداراند، به این مفهوم كه بیان میدارند هر فردی (مفسری) میتواند تفسیری متفاوت از یك متن واحد داشته باشد. یعنی به تعداد افراد (مفسران) از یك متن، تفسیر وجود دارد (كثرت معانی).
مكتب فكری دیكانستراكشن كه اساس خود را از فلسفهی اصالت وجود دارد توسط ژاك دریدا ( -(Jaceques Derrida -1930 فیلسوف معاصر فرانسوی پایهگذاری شد .
دریدا با ساختارگراها مخالف است و معتقد است چون فرهنگ و شیوههای قومی هر لحظه تغییر میكنند، پس روش ساختارگراها كه مبتنی بر مطالعه ی تكرارها است صحیح نیست.
به عقیده دریدا یك متن هرگز مفهوم واقعی خودش را آشكار نمیكند و هر خواننده و یا هركس آن را قرائت میكند (در اینجا مفسر)، میتواند دریافت متفاوتی از قصد و هدف مؤلف آن داشته باشد. به عبارت دیگر یك متن معنی واحدی ندارد و كثرت معانی (به تعداد مفسران) در مورد آن درست است پس چون تكرار و مشابهت در كلیه متون وجود ندارد روش استقرایی ساختارگرایان مورد سوال است، به همین دلیل در بینش دیكانستراكشن ما در یك دنیای چند معنایی زندگی میكنیم.
از نظر دریدا در تقابلهای دوتایی چون روز و شب، زن و مرد، تقارن و عدم تقارن و... یكی بر دیگری ارجحیت ندارد. چون هر فرد میتواند برداشتی متفاوت از معنای این تقابلها داشته باشد.
به طور كلی در این مكتب بیان میشود كه هیچ تفسیر نهایی از پدیدهها وجود ندارد.
نكتهی حائز اهمیت آن است كه تعریف مشخصی از دیكانستراكشن وجود ندارد، زیرا هر تعریفی از آن میتواند مغایر با خود دیكانستراكشن تفسیر شود، چون هر فردی به طور مجزا میتواند تفسیرهای خودش را از یك تعریف داشته باشد.
چون عدهای از خود ساختارگرایان با عقاید ساختارگرایانه به مخالفت برخاستند، و به دیكانستراكشن متمایل گردیدند از این رو به مكتب دیكانستراكشن «پساساختارگرایی» نیز گفته میشود.
به طور خلاصه ساختارگرایان معتقدند :
با استفاده از استدلال استقرایی و بررسی نظم پدیدههای مشابه و تكراری میتوان روابط پدیدهها را كشف كرد و چون همهی اعمال انسان از ضمیر ناخودآگاه او شكل میگیرد این تكرار و نظم در پدیدههای انسانی وجود دارد.
دیكانستراكشنها معتقدند:
هر پدیده و هر متنی، ماهیت مستقل خود را دارد و هیچ دو فرد یا پدیدهی مشابه و تكراری وجود ندارد. پس به تعداد مفسران یك متن، تفسیر از آن متن وجود دارد و معانی یك متن متكثرند و در تقابلهای دوتایی یك معنی بر معنی دیگر ارجحیت ندارد.
بخش دوم-
معماری دیكانستراكشن
دیکانستراکشن در فارسی به ساختار زدایی ، شالوده شکنی ، واسازی ، بنیان فکنی ، ساختار شکنی و بن فکنی ترجمه شده است . شاید این کثرت اسامی به دلیل آن باشد که دیثکانستراکشن یک نگرش چند وجهی و چند معنایی به دال و مدلول و هر نوع متنی دارد .
از آنجایی که مبانی دیکانستراکشن مستقیما از فلسفه دیکانستراکشن استخراج شده و به لحاظ آشنایی نسبتا اندک معماران با فلسفه این مکتب ، برای استنباط معماری دیکانستراکشن ، ابتدا لازم است فلسفه دیکانستراکشن و مهم تر از آن ، زمینه های نظری این نحله فکری تبیین شود.
در نیمه اول قرن بیستم مهم ترین مکتبی که ادامه دهنده فلسفه مدرن محسوب می شد ، فلسفه اصالت وجود بود . ژان پل سارتر ( 1980 - 1905 ) فیلسوف فرانسوی ، پایه گذار این مکتب است . او خرد گرایی مدرن ، که توسط دکارت ، کانت و سایر بزرگان مدرن مطرح و تبیین شده بود ، را اساس فلسفه خود قرار داد . سارتر معتقد به خرد گرایی استعلایی ( Transendental Mind ) است . از نظر وی ، " فرد ماهیت خویش را شکل می دهد و نباید از این عامل در مسیر شخصیت فرد غافل ماند ... سارتر آزادی بی قید و شرط را از امکانات ذهن آدمی دانست . به نظر او آدمی آزاد است هر چه می خواهد اختیار کند و به همین جهت است که باید او را مسئول انتخاب های خود دانست . "
از نیمه دوم قرن اخیر ، فلسفه مدرن و مکتب اصالت وجود و خرد باوری از طرف مکتب جدیدی به نام مکتب ساختارگرایی مورد پرسش قرار گرفت . این مکتب در ابتدا توسط فردیناند دو سوسور ، زبان شناس سوییسی و لوی استراوس ، مردم شناس فرانسوی ، مطرح شد . ساختارگرایی واکنشی در مقابل خرد استعلایی و ذهنیت مدرن است . ساختارگراها معتقدند که عاملی مهم تر از ذهن وجود دارد که پیوسته مورد بی مهری قرار گرفته و آن ساختار زبان است . از نظر اندیشمندان ساختارگرا ، می باید ساختارهای ذهن بشری را مطالعه کنیم و این ساختارها بسیار مهم هستند . ساختار ذهن مبنایش زبان است . انسان بوسیله زبان با دنیای خارج مرتبط می شود .
اگر به عقیده دکارت همه چیز آگاهانه شکل می گیرد ، به نظر استراوس ، ساختارهای فرهنگ ، اساطیر و اجتماع آگاهانه نیست ، همه آنها در ساحت ناخود آگاه شکل می گیرد و مولفی ندارد . استوارس استیلای سیصد ساله ذهن استعلایی را زیر سوال برد . اگر از دوره دکارت ، انسان موجودی است خردورز ، از نظر استوارس موجودی است فرهنگی و ماهیت انسان در بستر فرهنگ شکل می گیرد . لذا جهت رهیافت به ماهیت بشر ، باید زبان ، فرهنگ و قومیت را مطالعه کنیم .به طور کلی ، " روش ساختارشناسی ، یافتن و کشف قوانین فعالیت بشری در چهار چوب فرهنگ است که با کردار و گفتار آغاز می شود . رفتار و کردار نوعی زبان است . به همین دلیل ساختارگراها ، ساختار های موجود در پدیده ها را استخراج می کنند . " چنانچه ژان پیاژه ( 1980- 1896 ) ، روان شناس فرانسوی ، مطالعات وسیعی در مورد ساختارهای رشد ذهن کودک و شخصیت کودک انجام داد .
مکتب دیکانستراکشن که یکی از شاخه های مهم فلسفه پست مدرن محسوب می شود ، نقدی به بینش ساختارگرایی و همچنین تفکر مدرن است .
مکتب دیکانستراکشن توسط ژاک دریدا ( - 1930 ) ، فیلسوف معاصر فرانسوی ، پایه گذاری شد . دریدا با ساختارگراها مخالف است و معتقد است که وقتی ما به دنبال ساختارها هستیم از متغیر ها غافل می مانیم ، فرهنگ و شیوه های قومی هر لحظه تغییر می کند ، پس روش ساختارگراها نمی تواند صحیح باشد . دریدا از سال 1967 ، یعنی زمانی که سه کتاب او منتشر شد ، در مجامع روشنفکری و فلسفی غرب مطرح گردید . این سه کتاب عبارتند از :
گفتار و پدیدار ، نوشتار و دیگر بودگی و نوشتار شناسی .
از نظر دریدا فلسفه غرب دچار نوعی ورشکستگی است و در حال حاضر پویایی خودش را از دست داده است .
به عقیده دریدا ، یک متن هرگز مفهوم واقعی خودش را آشکار نمی کند ، زیرا مولف آن متن حضور ندارد و هر خواننده و یا هر کس که آن را قرائت کند ، می تواند در یافتی متفاوت از قصد و هدف مولف داشته باشد . " نوشتار مانند فرزندی است که از زهدان مادر ( مولف ) جدا شده . هر خواننده ای می تواند برداشت خود را داشته باشد . "
از نظر دریدا ، نوشتار ابزار خوبی برای انتقال مفاهیم نیست و یک متن هرگز دقیقا همان مفاهیمی را که در ظاهر بیان می کند ندارد . متن به جای انتقال دهنده معنا ، یک خالق است . به همین دلیل در بینش دیکانستراکشن ، ما در یک دنیای چند معنایی زندگی می کنیم . هر کس معنایی و استنباطی متفاوت با دیگران از پدیده های پیرامون خود قرائت می کند .
تقابل دوتایی موضوع دیگری است که دریدا نقد کرده است . تقابل های دوتایی همچون روز و شب ، مرد و زن ، ذهن و عین ، گفتار و نوشتار ، زیبا و زشت و نیک و بد همواره در فلسفه غرب مطرح بوده است . از زمان افلاطون تا کنون همواره یکی بر دیگری برتری داشته است. ولی به نظر دریدا هیچ ارجحیتی وجود ندارد . او این منطق سیاه و سفید و مسئله یا این یا آن را رد مردود می داند .
به عنوان مثال ، در فلسفه غرب همیشه گفتار بر نوشتار به دلیل حضور گوینده ارجحیت داشته است . ولی به عقیده دریدا ، معنای متن را گوینده تعیین نمی کند ، بلکه شنونده و یا خواننده متن است که با توجه به ذهنیت و تجربه خود این معنا را که می تواند متفاوت از منظور و غرض گوینده یا مولف باشد مشخص می کند . لذا لزوما گفتار بر نوشتار ارجح نیست .
باید عنوان شود که تعریف دقیق و مشخصی از دیکانستراکشن وجود ندارد ، زیرا هر تعریفی از دیکانستراکشن می تواند مغایر با خود دیکانستراکشن تفسیر و تاویل شود .
خود دریدا می گوید : " دیکانستراکشن کردن یک متن به معنای بیرون کشیدن منطق ها و اسنتباطات مغایر با خود متن است . در واقع گسترش درک مجازی است . "
به طور کلی دیکانستراکشن نوعی وارسی یک متن و استخراج تفسیرهای آشکار و پنهان از بطن متن است . این تفسیرها و تاویل ها می تواند با یکدیگر و حتی با منظور و نظر پدید آورنده متن متناقض و متفاوت باشد . لذا در بینش دیکانستراکشن ، آنچه که خواننده استنباط و برداشت می کند واجد اهمیت است و به تعداد خواننده ، برداشت ها ، استنباطات گوناگون و متفاوت وجود دارد . خواننده معنی و منظور متن را مشخص می کند و نه نویسنده . ساختاری ثابت در متن و یا تفسیری واحد از آن وجود ندارد . ارتباط بین دال و مدلول و رابطه بین متن و تفسیر شناور و لغزان است .
شخصی که این مباحث فلسفی را وارد عرصه معماری نمود ، پیتر آیزنمن، معمار معاصر آمریکائی است . آیزنمن نه تنها با مقالات و سخنرانی های خود ، بلکه با فضاها ، کالبدها و محوطه سازی های متعددی که ساخته ، فلسفه دیکانستراکشن را به صورت یکی از مباحث اصلی معماری در طی دهه هشتاد میلادی در آورد .
آیزنمن در مقاله ای به نام " مرز میانی " ، هم فلسفه مدرن و هم معماری مدرن را به باد انتقاد گرفت . از نظر وی ، معماری مدرن بر اساس علم و فلسفه قرن نوزده بنا شده است . به عقیده آیزنمن ، بحث ارزشی هگل در مورد تز ، آنتی تز و سنتز ، دیگر در جهان امروز کاربرد ندارد . فیلسوفان پست مدرن مانند نیچه ، فروید ، هایدگر و دریدا رابطه ما را با جهان هستی عوض کرده اند .
علم قرن نوزدهم و یقین علمی آن دوره دیگر اعتبار خود را از دست داده است . قوانین جدید فیزیک مانند قانون نسبیت آلبرت اینشتین و اصل عدم قطعیت ورنرهایزنبرگ ، دریافت ما را از جهان پیرامون تغییر داده است .
لذا اگر معماری یک علم است باید این معماری بر اساس علم و فلسفه امروز و دریافت کنونی ما از خود و محیط اطراف باشد . معماری امروز ما باید از علم و فلسفه قرن نوزده گذر کند و خود را با شرایط جدید منطبق سازد . همچنان که معانی ، مفاهیم و نمادها در علم و فلسفه عوض شده ، در معماری نیز باید عوض شود .
آیزنمن معتقد است که مدرنیست ها مدعی هستند که مدینه فاضله را باید در آینده جست و جو کرد . پست مدرنیست ها نیز به دنبال این مدینه فاضله در گذشته هستند ، ولی معماری امروز باید این مدینه فاضله را در شرایط امروز پیدا کند . در این مورد وی از واژه " Presentness " به معنای " اکنونیت " استفاده کرده و معتقد است که معماری در هر زمان و مکان باید اکنونیت داشته باشد . متعلق به زمان و مکان حاضر باشد .
برای رسیدن به شرایط فوق ، باید قوانین گذشته معماری را بر هم زد و از آنجایی که این قوانین قراردادی هستند و نه طبیعی ، لذا بر هم زدن آنها ممکن است . حقایق و نمادهای گذشته باید شکافته شود ( دیکانستراکت شوند ) و مفاهیم جدید مطابق با شرایط امروز از دل آنها استخراج شود .
mrmaridisk_1546154762_16355_2413_1197.zip0.03 MB |